سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان سینما

نظر

بسیاری از سوپراستارهای هالیوودی بسیار خاکی و متواضع هستند. این موضوع درباره امیلی بلانت هم کاملا صدق می کند!


 

وقتی که داشتم با امیلی صحبت می کردم، ناگهان صدای سگ من بلند شد! امیلی گفت: "من هم یک سگ دارم که خیلی سروصدا می کند."

از او خواستم تا یکی از داستان هایی را که به نظرش خیلی خنده دار و خجالت آور است برای من تعریف کند و او شروع کرد:

" هنگامی که 10 ساله بودم، یادم می آید یک روز وقتی که کریسمس بود همه همکلاسی های ما تصمیم گرفته بودند تا در لباس های مختلفی که شبیه به لباس خودشان نبود ظاهر شوند. آن ها تصمیم گرفته بودند تا کاراکترهای مختلف را بازسازی کنند. این به نظر من بازی خوبی بود. من به این فکر می کردم که بهترین لباسی که من می توانم بپوشم چه لباسی است تا زمانی که مادرم به من گفت: "خوب چرا کاراکتر "تینی تیم" را انتخاب نمی کنی؟

من هم گفتم فکر می کنم انتخاب مناسبی باشد. بنابراین تصمیم گرفتم تا لباس های این کاراکتر را بر تن بکنم و بنابراین این کار را کردم و کلاه مخصوص او را پوشیدم و رفتم. معلم وقتی که من را با آن وضعیت دید از من خواست که به جلوی کلاس بیایم! جالب است که او از میان تمام بچه هایی که لباس های عجیب و غریب داشتند تنها از من خواست که جلو بیایم. من به جلو آمدم و این موضوع برای من خیلی چالش برانگیز بود به این دلیل که تا کنون چنین فرصتی برایم ایجاد نشده بود! مخصوصا این که در آن زمان من وقتی که خیلی استرس داشتم شروع به لکنت داشتن می کردم. این موضوع برای من خیلی جالب بود. معلم به من گفت به من نگاه کن و حدس بزن که من چه لباسی بر تن دارم؟ فکر می کنی کدام کاراکتر را بازی می کنم؟ و من نمی دانستم چکار کنم و به این دلیل که استرس زیادی داشتم با حالت لکنت زبان به او گفتم که "ن..ن... نمی دانم!"


البته خواهش می کنم که این حالت لکنت زبان را مسخره نکنید چون این موضوع یک موضوعی ذاتی است به این دلیل که به من به ارث رسیده است و بنابراین نمی توانم کاری در این رابطه انجام دهم! این یکی از خاطرات خنده دار و در عین حال خجالت آور زندگی من بود"

خیلی جالب است که این دختربچه کوچکی که در آن زمان به دلیل استرسی که داشته است دچار لکنت شده و حتی نمی داند به مادرش هم چه پاسخی دهد تبدیل به یکی از هنرپیشه های بزرگ در نسل خودش شده است! او هم اکنون خودش برای این که این مشکل را در افراد جوان دیگر حل کند یک کمپین ایجاد کرده است که در این کمپین به افرادی که لکنت زبان دارند کمک می کند تا موضوع لکنتشان را حل کنند. او سعی می کند تا لکنت زبان را برای افرادی که لکنت دارند آسان تر کند و از رنجی که این افراد به این دلیل می برند بکاهد.

 

اما از او پرسیدم که چه چیزی باعث شد که تبدیل به یک هنرپیشه شوی؟ آیا فکر می کنی فرد خاصی در زندگی تو وجود داشت که این توانایی را به تو داد؟ او پاسخ می دهد:

" حقیقت این است که من این هنرپیشه شدن خودم را مدیون یکی از معلمین دبیرستان ام هستم. فکر می کنم فردی که مرا تشویق کرد تا تبدیل به یک هنرپیشه شوم او بود. در حقیقت وقتی که در دوران دبیرستان بودم به این فکر افتاده بودم که یکی از مهم ترین و بهترین روش هایی که می توانستم با استفاده از این روش دوباره به صورت نرمال و معمولی صحبت کنم و این حالت لکنت زبانمان را از بین ببرم این است که تصمیم بگریم به شیوه ای صدای خودم را تغییر دهم و یا برای خودم یک لهجه جعلی درست کنم!"

 

بنابراین تصمیم گرفت تا این کار را انجام دهد. وقتی که این داستان را تعریف می کند ممکن است به نظر شما در برخی از بخش های این داستان اغراق کرده باشد ولی حقیقت این است که این داستان دقیقا مانند یک فیلم است و کاملا حقیقی است و برای او اتفاق افتاده که برای ما می گوید. او می گوید:" حقیقت این است که از زمانی که کودک بودم به هیچ عنوان نمی خواستم وقتی بزرگ شدم یک هنرپیشه شوم به این دلیل که همان طور که می دانید، هنرپیشه ها افرادی هستند که باید خیلی حرف بزنند! بنابراین خیلی خنده دار بود که من به عنوان یک هنرپیشه کار کنم! من همیشه سعی می کردم کارهایی را انجام دهم که در آن مجبور نباشم خیلی صحبت کنم وای به حال این که تبدیل به یک هنرپیشه شوم! این به نظر من خیلی مسخره می آمد ولی روزگار باعث شد که من هنرپیشه شوم!  من حتی به کارهایی هم که فکر می کردم می خواهم انجام دهم فکر می کنم و به این نتیجه می رسم که آن زمان به عنوان یک کودک دوست داشتم شغل ایی داشته باشد که نیاز به حرف زدن به این شکل نداشته باشد."

برای فردی که اصلا دوست نداشته که روزگاری هنرپیشه شود، خیلی جالب است که تبدیل به یک هنرپیشه مهم و بزرگ شده است! او هم اکنون چیزی حدود 40 فیلم سینمایی بازی و فیلم های تلویزیونی و کارهای استیج بازی کرده است و این توانایی را دارد که در بسیاری از فیلم های مختلف نقش های مختلفی بازی کند. به عنوان مثال می تواند در فیلم های تخیلی در کنار تام کروز (فیلم لبه فردا) بازی کند و یا می تواند در نقش یک فردی الکلی (در فیلم دختری در قطار) به ایفای نقش بپردازد و یا این که می تواند به جای جولی اندروز در فیلم "مری پاپینز بازمی گردد" بازی کند. خوشبختانه دامنه فیلم هایی که او می تواند بازی کند محدود نیست (مانند بسیاری از هنرپیشه هایی که بیش از چند نقش محدود نمی توانند بازی کنند) بلکه او این توانایی را دارد که در فیلم های مختلف دیگری بازی کند.

او درباره این لکنت زبانی که دارد می گوید: "این لکنت زبان از خیلی از جهات به من کمک کرد. من وقتی که کمتر صحبت می کنید بیشتر به دیگران توجه می کنید. این موضوع باعث می شود که حتی بیشتر گوش کنید و بیشتر مطالعه کنید و بنابراین اطلاعاتی که از دنیای اطراف دارید بیشتر می شود. بنابراین این حالت لکنت زبان من به من کمک کرده بود تا بتوانم همه چیز را بهتر مشاهده کنم و حتی من فکر می کنم باعث شده است که فردی بسیار مهربان تر شوم که دیگران را بیشتر درک می کند و بیشتر به دیگران توجه می کند. من دوست دارم تا به افراد مختلف گوش دهم و ببینم که چه چیزی می گویند. من فکر می کنم که این موضوع باعث شده است که هوشیاری من هم بالاتر برود. فکر می کنم که این موضوع بر روی توانایی های من برای تبدیل شدن به یک هنرپیشه نیز اثر گذاشته است و این توانایی ها را نیز بهتر کرده است."

 

امیلی بلانت یک هنرپیشه فعالی است که هم اکنون در حال بازی کردن در چند فیلم می باشد. او این روزها در سینماها به عنوان یک هنرپیشه بسیار موفق جولان می دهد و فیلم هایی از قبیل "یک مکان آرام 2" که دنباله ای برای شماره 1 آن در سال 2018 است و توسط همسر امیلی کارگردانی می شود ساخته شده است را آماده دارد. همچنین در این سال فیلم "نفرین جنگل" را نیز به همراه دواین جانسون قرار است ارایه کند.

امیلی بلانت یکی از چهار فرزندی است که مادر او جوانا (که خودش هم یک هنرپیشه و معلم بوده است) و پدر او اولیویر بلانت می باشند.

او همیشه به عنوان یک هنرپیشه در فیلم هایی بازی می کند که نیازمند استعداد بسیار زیاد هستند. امیلی بلانت یک هنرپیشه با استعدادی است که همیشه در سعی می کند تا در فیلم هایی که بازی می کند بهترین استعداد خودش را ارایه دهد. افرادی که در کنار او هستند می گویند او برای این که هنرپیشه شود تمام تلاشش را کرده است و همچنین برای این که بتواند از پس نقش هایی که بازی کند برآید سعی می کند تا موفق شود که به بهترین شکل ممکن این کار را انجام دهد. امیلی بلانت را یک هنرپیشه بسیار فعال و کوشا و در عین حال بسیار با استعداد می دانند که سعی می کند تا از پس تمام نقش هایی که به او داده اند به درستی برآید. همان طور که گفتم یکی از جدیدترین فیلم های او نفرین جنگل است. این فیلم یک فیلم هیجانی و پرماجرایی است که بسیاری از کودکان این فیلم را دوست دارند. البته وقتی به امیلی می گویم که آیا کودکان تو هم این فیلم را دوست دارند یا خیر، می گوید که آن ها این فیلم را دوست ندارند! او می گوید: "نه فرزندان من اصلا این فیلم را دوست ندارند! خیلی جالب است که با این که آن ها کوچک هستند ولی این موضوع را به من می گویند! به عنوان مثال، حدودا دو روز پیش بود که فرزند 7 ساله من به من گفت که "مامان، خیلی برای من خجالت آور است که تو در چنین فیلم هایی بازی می کنی!" این موضوع برای من خیلی خنده دار بود به این دلیل که من به ناگاه متوجه شدم که آن ها چقدر بزرگ شده اند و با این که او تنها 7 ساله است ولی ناگهان مانند انسان های بزرگ با من صحبت می کرد!  او حتی به من گفت که اصلا دوست ندارد تا من را در فیلم هایی که بازی می کنم ببیند! او فکر می کند که من نباید در این فیلم ها باشم! البته فکر می کنم که او اصلا اهمیتی نمی دهد که من در چه فیلمی بازی می کنم و شاید کلا از این که مادرش یک بازیگر است خوشحال نیست! او حتی به بسیاری از افرادی هم که به عنوان همبازی با من بازی نمی کنم اهمیت نمی دهد! او اصلا از این که آن ها هنرپیشه هستند خوشحال و یا ناراحت نمی شود! به عنوان مثال روزی وقتی که با هم بودیم به دیدار برونو مارس رفتیم و من فکر کردم که او خیلی برونو مارس را دوست دارد ولی حقیقت این است که او به برونو مارس بی اعتنایی می کرد! وقتی که همدیگر را دیدند تنها چیزی که به او گفت این بود که "سلام!" فقط همین! دیگر چیز دیگری نگفت! به نظر من خیلی خجالت آور بود! البته دواین جانسون را نمی دانم ولی او نسبت به بسیاری از هنرپیشه هایی که با من همبازی هستند و با من بازی می کنند چنین احساسی دارد و این موضوع اصلا خوب نیست! (می خندد!).

بنابراین به جای این که به او یاد بدهم که جزئیات شغل من به عنوان یک هنرپیشه چیست بهترین چیزی که می توانم به او بگویم این است که "بهترین شغل مورد علاقه من در دنیا این است که مادر تو باشم!"

می دانی این که بخواهی یک مادر باشی و در عین حال یک سلبریتی و یک هنرپیشه موفق هم باشی موضوعی بسیار سخت است. به عبارت دیگر این که بتوانی چنین تعادلی را هم میان مادر بودن و هم میان سلبریتی بودن در خودت ایجاد کنی یک موضوع بسیار سخت و ناراحت کننده ای است که تو برای آن که بتوانی این تعادل را برقرار کنی باید تلاش زیادی بکنی. ما مادران سلبریتی باید تمام تلاش خودمان را بکنیم که تا جایی که می توانیم در عین حال که لطمه ای که فرزندانمان نمی زنیم در عین حال بتوانیم از آن ها مراقبت کنیم و علاوه بر این که نقش خودمان را به عنوان یک سلبریتی در جامعه هنری ایفا می کنیم به عنوان یک مادر نیز مراقب فرزندانمان باشیم و به آن ها یاد بدهیم که چگونه زندگی کنند! می دانی فکر می کنم این موضوع خیلی سخت است!"

فیلم نفرین جنگل فیلمی است که می توان آن را ترکیبی از جوی که در ایندیانا جونز وجود دارد و در عین حال فیلم ملکه آفریقایی با بازی کاترین هیپبورن دانست. در حقیقت در این فیلم شما مشاهده می کنید که امیلی بلانت یک قهرمان بسیار توانایی می باشد که می تواند خیلی کارها انجام دهد. البته باید به این نکته توجه داشته باشید که این فیلم دارای بسیاری از صحنه های اکشنی می باشد که در آن امیلی بلانت خودش را برای بازی کردن در این صحنه های اکشن و هیجانی از مدت ها قبل آماده می کرده است. به عنوان مثال در برخی از صحنه های این فیلم مشاهده می کنیم که امیلی بلانت به عنوان قهرمان مجبور می شود تا از نردبان هایی که در حال افتادن هستند بپرد و در میان چند نردبان متحرک از میان هرکدام از آن ها به یکی دیگر بپرد و یا کارهایی از این قبیل. البته با این که او از نظر فیزیکی خودش را برای انجام دادن بسیاری از این کارها آماده کرده است ولی خودش اعتراف می کند که بسیاری از کارهایی را که در این فیلم بازی می کند توسط بدل تعلیم دیده اش انجام می شود. او می گوید این روزها با توجه به این که بچه دارد خطر بیشتری را برای بازی کردن در چنین فیلم هایی احساس می کند. او در این رابطه می گوید:

"وقتی که بچه نداشتم احساس می کردم که خودم بهتر از دیگران (و حتی از بدل ها) می توانم این فیلم را بازی کنم در صورتی که وقتی که بچه دار شدم احساس می کنم که توانایی من برای این که خودم به جای بدل هایم در چنین فیلم هایی بازی کنم کمتر می شود. این در صورتی است که در زمان جوانی خیلی بهتر این کار را انجام می دادم. البته شاید یکی از دلایل من برای این کار وجود شوهرم باشد که به شدت از این که من چنین فیلم هایی بازی کنم می ترسد. وقتی که داشتیم فیلم "یک مکان آرام" را فیلم برداری می کردیم شوهرم به شدت از انجام دادن کارهایی که من می کردم می ترسید و حتی اوضاع به گونه ای بود که مدت ها بعد وقتی که من را در حال بازی کردن این فیلم می دیدید به اندازه ای ناراحت می شود که احساس می کردم که زانوهایش در حال لرزیدن است! بنابراین تصمیم گرفتم این فیلم نفرین جنگل را به شیوه ای بازی کنم که در آن از بدل ها هم استفاده شده باشد.

 

البته در این فیلم من خیلی می دوم و با این که شوهرم این فیلم را می بیند و می ترسد ولی من همیشه به او نگاه می کنم و می خندم و او را هم می خندانم و هر دو با هم می خندیم! این فیلم به شکلی است که من برای این که از دست یک موجود خبیث فرار کنم همیشه در حال فرار می باشم. و نکته جالب دیگر در این رابطه این است که کفش هایهم هم به پا نکرده ام! خاطراتی که از فیلم برداری این فیلم دارم به این شکل است که من در حال دیودن بر روی یک صحنه آبی هستم که بعدها قرار است با استفاده از جلوه های کامپیوتری در جای این صحنه آبی چیزهایی قرار دهند. من می دوم و باید به عنوان یک هنرپیشه وانمود کنم که چیزهایی که مشاهده می کنم حقیقت دارند که همان طور که می دانید و به احتمال زیاد هنرپیشه های دیگر هم این موضوع را تعریف کرده اند کار بسیار سختی است! چون همان طور که می دانید وقتی که ما به عنوان هنرپیشه با آدم ها و یا چیزهای معمولی سروکار داریم کار خیلی راحت می شود اما به مجردی که سروکله چیزهای عجیب و غریب در فیلم پیدا می شود که وجود خارجی ندارند و تنها با استفاده از تکنیک های کامپیوتری ساخته شده اند؛ این که ما بتوانیم خودمان را با این چیزهای جدید وقف دهیم به نظر خیلی کار پیچیده ای می آید. به عنوان مثال فرض کنید شما به عنوان یک هنرپیشه در یک پس زمینه آبی نشسته اید و مثلا قرار است این پس زمینه آبی به شیوه ای طراحی شده باشد که بعدها در شبیه سازی کامپیوتری یک سفینه ساخته شود. بنابراین شما باید فرض کنید که در یک سفینه نشسته اید! این کار با این که ممکن است در نگاه اول برای هنرپیشه کار آسانی باشد و یا ممکن است افرادی که به عنوان بینندگان این فیلم را ببینند به این نتیجه برسند که انجام دادن این کار خیلی آسان است و یک هنرپیشه به آسانی می تواند این کار را انجام دهد ولی حقیقت این است که این یک کار بسیار سخت و دشوار می باشد که نمی توان به این آسانی آن را انجام داد. به عبارت دیگر وقتی که شما به عنوان یک هنرپیشه در فضای آبی کار می کنید باید حواستان به این باشد که همان لحظه ای که کارگردان به شما گفت به عنوان مثال فرض کن حالا در این سفینه از پنجره به بیرون نگاه می کنی و می بینی که یک سفینه دیگر دارد با سرعت به جلو می آید؛ باید بتوانید این واکنش را به راحتی انجام دهید و باید بتوانید که به راحتی بدون این که چیزی بیرون از آنجا ببینید احساس کنید که می توانید این سفینه را ببینید!

بنابراین دویدن من در این فیلم بر روی سطحی که قرار بود جزیی از یک پس زمینه آبی باشد کار بسیار دشواری است و بنابراین من احساس می کردم که ممکن است با مشکلاتی مواجه شوم. ولی خوشبختانه توانستم به خوبی از پس این کار برآیم. البته در برخی از موارد واقعا مشکلاتی هم داشتم. به عنوان مثال یادم می آید که به کارگردان می گفتم: ببین جان به نظر من این سطحی که قرار است من روی آن بدوم کمی ناصاف است! مخصوصا این که من چیزی به پایم نداشتم و بنابراین این ناصافی را بهتر احساس می کردم!"

امیلی و جان در یک رستورانی در شهر لوس آنجلس در سال 2008 با هم آشنا شده بودند. امیلی در آن زمان از همسر قبلیش مایکل بابل جدا شده بود و یک شب هنگامی که داشت با یکی از دوستانش در این رستوران با هم غذا می خوردند، جان را مشاهده کرد. جان در حقیقت دوست دوست امیلی بود که آن شب با هم غذا می خوردند و بنابراین با هم آشنا شدند. در آن زمان جان خودش یک هنرپیشه موفقی بود که بیشتری معروفیتش مربوط به بازی کردن در نسخه آمریکایی فیلم "دفتر" بود. همزمان وضعیت امیلی نیز در هالیوود در حال بهبود بود و در آن زمان تازه داشت به اوج می رسید. بعدها معلوم شده بود که جان قبل از این که امیلی را ملاقات کند خیلی فیلم هایش را دوست داشته و بر روی او کراش داشته است!

امیلی به من می گوید که از زندگی زناشویی خودش با جان بسیار راضی است. او می گوید یکی از خوشبختی های او این است که توانسته با چنین مردی در زندگیش ازدواج کند و همچنین از این که توانسته در کنار او یک زندگی آرام و بدون دغدغه را بسازد بسیار لذت می برد. او همچنین می گوید که این زندگی زناشویی هم برای امیلی و هم برای جان بسیار موفقیت آمیز بوده است و در کنار هم خیلی احساس خوشحالی می کنند. در آن شب در رستوران در سال 2008 وقتی که جان امیلی را می بیند فردی را که در کنارش نشسته و در حال غذا خوردن بوده است (که او نیز جاستین تروکس که یک هنرپیشه موفق است می باشد) ترک می کند و به سمت امیلی می آید و آن ها در سال 2010 در یکی از املاک جورج کلونی با هم ازدواج می کنند و هم اکنون دو دختر به نام های هازل هفت ساله و ویولت پنج ساله دارند.

 

جان درباره نام هایی که برای فرزندانش انتخاب کرده است می گوید: "ما معمولا نام هایی را دوست داریم که بیشتر با خانم های مسن داده می شود"

جان در سال 2018 فیلم "یک مکان آرام" را کارگردانی کرده است که در آن همسرش امیلی بازی می کند. این دو برای این که فیلمشان را تبلیغ کنند یک تور بزرگ به دور دنیا داشتند و به کشورهای مختلف برای تبلیغ کردن فیلم رفتند. آن ها همچنین برای مصاحبه های مربوط به این فیلم در برنامه های تلویزیونی و تاک شو ها و مصاحبه های تلویزیونی زیادی شرکت داشته اند.

از امیلی می پرسم که معمولا این گونه است که سلبریتی ها اکثرا دوست ندارند تا جزئیاتی درباره زندگی زناشویی خودشان ارایه کنند و چرا تو این کار را انجام می دهی؟ او در پاسخ من می گوید:

"البته البته اکثر سلبریتی ها این کار را می کنند ولی من بر این باورم که نیازی نیست چیزی را کسی پنهان کنم! البته بدون تردید خیلی چیزها است که من آن را با شما و با هیچ کس دیگری به اشتراک نمی گذاریم و به کسی هم نمی گویم که این چیزها چه چیزهایی هستند! ما بیشتر از 13 سال است که داریم با هم زندگی می کنیم و بنابراین با هم می نشینیم و با هم هستیم و درباره هم حرف می زنیم! همچنین وقتی که یک زن و شوهر در یک فیلم و یا دو فیلم با همدیگر کار می کنند چگونه می توانند درباره موضوعات مختلف با هم حرف زنند؟!"